میبرم لذت من از آب و هوای روستا
کوه و دشت و چشمه و بانگ ونوای روستا
صبحدم بیدار میگردم من از بانگ خروس
تا کنم رو سوی درگاه خدای روستا
میبرم لذت من از آواز چوپانش ولی
لذتی بس بیشتر از کدخدای روستا
گله می آید ز دشت و کوچه ها پر می شود
از صدای بع بع بزغاله های روستا
گاو با گوساله و بزغاله و مرغ و خروس
پرسه هر یک میزنند در لابلای روستا
جای بنز و پاترول و پیکان بود اسب و الاغ
مرکب رهوار بی چون و چرای روستا
دخترانش شال می بندند به دور سر که هست
در میانش مهره ای از کهربای روستا
در اتاقی گرم گرد کرسی و مادر بزرگ
قصه میگوید برای بچه های روستا
میرسد درصبح باران عطر و بوی کاهگل
از در و دیوار و بام هر سرای روستا
هست بازار طلا در روستا بی جلوه چون
خرمن گندم بود کوه طلای روستا
در عروسی بارها دیدم که شبها همچو ماه
می درخشد دست داماد از حنای روستا
از زنانش درس عفت باید آموزیم که هست
مایه عز و شرف حجب و حیای روستا
هر چه میگردم درون شهر می بینم که نیست
آن کلاه و گیوه و شال و قبای روستا
بنده "صاحب" هستم و خواهم نبینم هیچ وقت
خشکی و ویرانی و مرگ و فنای روستا
کودکی در ده
یادمه ز خوردکی هام، بازیهامون چه قشنگ بود .
وقتی که بارون می اُومد، شادیهامون چه قشنگ بود .
دخترا با هم می خوندند، هاجرک عروسی داره .
همی که قاتی میشدیم، صداهامون چه قشنگ بود .
سر بسر هم میذاشتیم، به خونه ی هم می رفتیم .
اگه مشکلی می اُومد، آشتیهامون چه قشنگ بود .
به شنا تموس می رفتیم، مدرسه میزون می رفتیم .
مدیرا مارو میزدند، آخه هامون چه قشنگ بود .
به خونه ی قوم و خویشان، چراقو هر شب می رفتیم .
مهربون با هم بودیم و، گذشتامون چه قشنگ بود .
یه کم که بزرگتر شدیم ، توپ هوا بازی میکردیم .
قایم موشک که میکردیم، حیاطامون چه قشنگ بود .
اُون وقت بچگی می کردیم، غم و غصه ای نداشتیم .
خر سواری که می کردیم، گالیشامون چه قشنگ بود .
گوسفندان چرا می بردیم، یا سوارشون می رفتیم .
تشنه،گشنه که میشدیم، گریه هامون چه قشنگ بود .
کوچه های باغ زمستون، پر شغال و گربه می شد .
به سر آب که می رفتیم، زمینامون چه قشنگ بود .
روستای قشنگی داشتیم، برج میان قلعه مان بود .
از محله کهنه تا کوه، سفرامون چه قشنگ بود .
زیر لب همه می گفتند، ای خدا چقدر تو خوبی .
بلخازن از نیاد نمیره، خاطرامون چه قشنگ بود .
اُون وقتا علی بودم و، حالاهم بازم علی ام.
خسته گشته ازچخانها، صحبتامون چه قشنگ بود .
تی گوشی tey gooshi سیلی
شونی showni پارچه و کهنه ای که بجای پوشک اطفال استفاده می شده
ترکه tarkeh چوب یا شاخه نازک و تازه درخت
نرقش narghesh گنجشک
ترقزtarghaz انداختن چیزی
عک ok خمیده (کمر عک = کمر خمیده)
علیده alayde الکی alaki
غمار ghOmar قنداق
غوطه ghotte شنا – آب تنی کردن
فتیر fatir به نانی گفته می شود که قطری ضخیم دارد .
سرچرمه خامه sarcharmeh
کقkagh کال و نارسیده
کماج kOmaj فتیرضخیمی که در زیر خاکستر پاییزگاه پخته شده باشد
کوخه kokheh سرفه
تژگ tezhg خربزه نارسیده
کالkal دره ، رودخانه یا ابراه
کالچهkalcheh کال کوچک
کفچه kafcheh نوعی مار
چلپاسه chalpaseh مارمولک
کیله kileh پیمانه
کاکو kako برادر
کلاغ سوز kalagh sowz پرنده ای است کوچکتر از کلاغ و به رنگ ابی
کشته keshteh خشکبار یا خشک شده هر میوه را گویند مثل کشته زردالو که
همان قیصی میباشد.
کمه kameh کشک
کلب kelab چانه
کخ kokh کرم
کندوک سیلوی نگهداری گندم kandook
کوش kosh کفش
کفری kofri عصبانی
گمار gomar نوبت چراندن گوسفندان
گژدم gezhdom عقرب یا کژدم
گدارgodar راه عبور از کوه
گمبذgombaz گمبد
گوشنه gooshneh گرسنه
گرپ گرپ ghorop ghorop عموما به صدایی گفته می شود که بوسیله پریدن بر بالای پشت بام ایجاد شود .
گرپس goropas صدایی که بصورت ناگهانی و بوسیله پریدن از ارتفاع ایجاد می شود
لته lateh پارچه ( شایان ذکر اینکه در ایرانشهر بازار پارچه ای وجود دارد که به آن بازار لته می گویند(
مسکه maskeh کره حیوانی
مامه mame مادر
کفتر کوکو kaftar kookoo یاکریم(اسم پرنده)
مُخ مُخ mokh mokh اصطلاحی است کنایه از بیگاری - انجام کاری که از سرعت و بهره مناسب برخوردار نباشد.
جالون jalon معبر خروجی و کنترل اب استخر
ناوه زوالي nave zavali ناشكري
نسرnasar مکان سایه یا جایی که افتابگیر نباشد
نمزادnomzad نامزد
ننه naneh مادر
نواسه novase نوه
وصنیvasni هوو
هم عروس ham aros جاری
هم زلف hamzolf باجناق
هرده hardeh دره
داوول davool مترسک
وررده: varrade دنبال كردن
خش: khash مادر زن ياشوهر
خسور: kosor پدر زن يا شوهر
خسور بره: khosorbare برادر زن
گربو: garbo يقه
كوله پاس: kolepas شخص فضول كاووشگر
كلمباري:kolombari خاكريز
خونه نو: khone now پذيرايي
خونه گاز: khone gaz آشپزخانه
تيرو:teyroo صورت
لكتو:lakatow آويزان
دلنگو:delango آويزان
آووست:avost آبستن
دو نکته در خصوص نوع بیان کلمات در گویش محلی مردم روستای ابوالخازن :
1- معمولا حرف (ن) آخر افعال به (ه) بدل می شود .مثل :نزه (مزن)-
2- معمولا حروف (ان) آخر کلمات به (و) بدل می شود .مثل : زمستو(زمستان)- تابستو(تابستان) رمضو(رمضان)
در پایان میتوان گفت شعر یا سرود زیر، که بچه ها در فصل زمستان در خطاب به خورشید و بمنظور بیرون آمدن آن از زیر ابر می خواندند، تا حدودی میتواند بیانگر نوع گویش محلی و بومی مردم روستا باشد.
افتو کو افتو کو aftow ko aftow ko
بی بیر سوار گو کو bibir sovare go ko
لحاف کهنر پلتو کو lahaf konar palto ko
یک من برنج د اُو کو yek man berenj de ow ko
سحر وخ پلو کو sahar vakhe palow ko
افتو کو افتو کوaftow ko aftow ko
از هم بدر رفتن az ham bedar raftan کنایه از عصبانی شدن و معادل ان از کوره در رفتن
اشکنه eshkane عموما به غذاهای آبکی گفته می شود
امرود amrood گلابی (ریشه فارسی صحیح آننیزامرود می باشد(
استا esta استاد
اوشم owsham نوشیدن آب یا چایی به صورت سریع
باد bad گهواره
بی بی bibi مادر بزرگ
بابو baboo پدر بزرگ
بالوک balook زگیل
بیده bideh یونجه خشک شده که جهت علوفه دام استفاده می شود.
بخته bakhteh گوسفند پرواری
خارجوجو khar jojo خار پشت
بزغله مار bozghalemar نوعی از مار
بجیک bejik برو کنار
پرخو parkhao محل نگهداری گندم
پلشت palasht کثیف
پینه pineh وصله
پونه ponne نعنا،پونه
استنگ estang قسمت ورودی اتاق
پیتو pitow مکان افتاب گیر
پیوال pival محل اتراق گله گوسفند
پوره poore مقداری کم از چیزی
پاره pare مقداری زیاد از چیزی
بلبل bolbolپروانه
تقلی toghoi گوسفند شش ماهه
تَکَه takeh بز نر
تخت tokht گوساله ماده
ترپ ترپ trap trap صدای تاپ تاپ
ترپس trappas صدایی که بصورت ناگهانی و بوسیله ترکیدن چیزی مثل بادکنک ایجاد شود
سبوsaboo کوزه سفالین
توبره tobreh کوله پشتی
توتو tootoo اصطلاحی است که جهت جمع نمودن مرغها برای دانه دادن استفاده می شود
تُوتُو tow tow گیج زدن – گیج خوردن
توشلهtoshle تیله
تمنه tamaneh تمانه – سوزن بزرگ
تموس tamoosاول تابستان یا تیر ماه . مردم این روستا به برج اول تابستان تموس
به اول زمستان چله ، به اول بهار ماه نو روز و به اول پاییز میزون (میزان ) میگویند که به استناد
کتاب تبار شناسی و حیات ملی تالیف اسماعیل یوردشاهیان این لغت ریشه در تقویم اشوری دارد.
در صفحات 111 و 112 کتاب مذکور امده است:در تقویم اشوری ماه تموز برابر تیر ماه است و
این تقویم هنوز هم در ترکیه و سوریه کاربرد رسمی دارد .مضافا اینکه در کتاب مورد اشاره از
ایشتار بعنوان الاهه عشق و باروری و از تموز بعنوان معشوق ایشتار بعنوان ایزد سرسبزی و
نباتات و حافظ رمه ها و گله ها یاد شده است .
جغ جغ jegh jeghفریاد زدن – جیغ زدن
جوانهjavane گوساله نر
چغوک chaghook گنجشک
چیش chish چشم
چراغ سیمی cheragh simi فانوس
چلیکیcheliki پیت حلبی
شفته shefte پی ساختمان
ور سر چولوک var sar cholok بر روی پاها نشستن
چکمه chekmeh چکمه
چلو صافی chelo safi آبکش
چغل cheghel نوعی الککه با پوست و روده یگوسفند تهیه میشود
حوکک hokak سکسکه
دستاس dastas نوعی آسیاب
جالگ jalg نوعی پرنه
خسیلkhasil علف جو که دراوایل بهار مورد استفاده دام قرار میگیرد(این جو در اول میزان (پاییز) و یک ماه قبل از جو پاییزه و بمنظور استفاده از علوفه آن کاشته می شود. این گیاه دو بار درو می دهد ، اولی یک ماه پس از کاشت آن و دومین بار در فصل بهار . البته اگر از درو بار دوم آن صرف نظر شود ،میتوان از آن محصول دانه نیز برداشت کرد ولی نه به اندازه جو پاییزه.
بوج bowjزنبور
کندن kandan نیش زدن
دلمبکdolombak خزنده ای است گزنده
بک bak بچه قورباغه
درچهdarcheh پنجره
دیفال difal دیوار
دای dayدیوار
دونه doneh هسته میوه
داده dadeh خواهر
اند and نشانه
دو کارد do kard قیچی
دمدول damdool مه
دندو قریچکdando gherichak به معنی دندانها را به هم سائیدن و کنایه
از حرص خوردن است .
دسینه desine راندن حیوانات به محل خاصی به شکل سریع و با عجله
حلقج halghaj پرتاب کردن چیزی
چخچه chakhche نوعی گیاه بوته ای که خار دار است
رازینه razineh راه پله
جک jakk شیره درخت یا شیره گیاه
ساروق sarogh سفره کوچک
سوز sowzسبز
شیشک shishak گوسفند یکساله
بقیه لغات در قسمت 3
زبان و گویش
مردم این روستا به زبان فارسی و لهجه خراسانی سخن می گویند.
در این صفحه بر ان شده ایم به استناد مقدمه برهان قاطع که به قلم ابراهیم پورداود ( استاد دانشگاه تهران ) به نگارش در امده به سیر تغییر و تحول زبان فارسی از گذشته تاکنون پرداخته و در پایان تعدادی از کلمات، واژه ها و اصطلاحات بومی و محلی را بازگو نمائیم .
لغتهای فارسی که امروزه در سر زبانهای ما ایرانیان است در چند هزار سال پیش از این هم در همین مرز و بوم در سر زبان نیاکان ما بود . زبان مانند همه چیز این جهان در گردش گیتی دگرگون می شود اما نه انچنان که ریشه و بن دیرین ان شناخته نشود . جای سپاس است که از زبانهای پیشین ایران نمونه هایی بجای مانده که بخوبی نمودار سرچشمه های زبان کنونی ماست و بدرستی نشان میدهد که رشته پیوند لغتهای فارسی با لغتهای زبانهای روزگاران گذشته از هم نگسسته و خویشاوندی انها با همدیگر پیدا و اشکار است .
پارسی باستان : زبان پارسی باستان ، زبان کهنسال رایج روزگار هخامنشیان بوده است که نمونه ای از این زبان در نوشته های پادشاهان این خاندان به خط میخی در دست است . نخستین کسی که برخی از حروف میخی هخامنشی را خواند گروتفند المانی است در سال 1802 میلادی . زمینه کار او دو تصویری بوده که سیاح المانی کارستن نیبور در هنگام اقامت چند روزه خود در ماه مارس 1765 در تخت جمشید از دو سنگ نوشته کوچک داریوش و پسرش خشایارشا در کمال دقت ترسیم کرده بود . از پرتو کوشش 150 ساله دانشمندان دیگر امروزه از هر جهت از زبان رایج زمان هخامنشیان اگاهیم ، هم از لغتهای ان و هم از دستور زبان ان .
اوستا : لغتهای بجا مانده در نوشته های هخامنشیان به اندازه ای نیست که نمودار ریشه و بن هزاران لغت فارسی کنونی باشد . اما جای شادمانی است که باز یک سند کهنسال و گرانبها از اسیب زمانه رهایی یافته و به ما رسیده است و تا اندازه ای کم و کاست نوشته های پارسی باستان را جبران می کند و این سند سالخورده نامه مینوی اوستاست که برخی از سرود و نیایش و درود و نماز نیاکان ما که در طی چندین هزار سال در همین سرزمین در سر زبانهای انان بود ، در ان بجای مانده است .
درست است که زبان فارسی به پهلوی و پهلوی به پارسی باستان وابسته است اما زبانی که امروزه اوستایی نامیده می شود از خویشان بسیار نزدیک پارسی باستان است و ان نیز پیوسته به زبان فارسی است . علت اینکه این زبان را اوستایی خوانده اند برای این است که جز اوستا ( نامه دینی ایرانیان ) سند دیگری از این زبان در دست نیست .زبان اوستایی یکی از سرچشمه های زبان فارسی و یکی از کهنترین زبانهای گیتی به شمار می رود و نظر به اثار کهنه و سالخورده ان باید همسنگ زبان سانسکریت یا زبان مقدس ودا نامه اسمانی هندوان باشد . گاتها که بخشی ازاوستا می باشد از گفتارهای خود وخشور ( پیغمبر ) زرتشت است که نظر بدلایل لغوی و تاریخی که وجود دارد زمان این پیغمبر ، چنانکه گروهی از دانشمندان نوشته اند نباید کمتر از 1100 سال قبل از میلاد مسیح باشد . با اینکه اوستا در هنگام تاخت و تاز تازیان ( عربها ) و پس از ان در یورش مغول و تاتار از دست رفته و از بیست و یک نسک ( کتاب ) که در روزگار ساسانیان در دست داشتند فقط چهار یک ان به ما رسیده ، باز سند بزرگی است انچنان که کم و کاست زبان پارسی باستان را بخوبی جبران نماید .
سانسکریت : سانسکریت زبان علمی هندوستان بوده و در ردیف پارسی باستان و اوستایی یکی از زبانهای کهنسال اریایی است و به نوبه خود یکی از سرچشمه های لغات فارسی ماست . اگر ریشه و بن یک لغت را در لهجه های پارسی باستان و اوستایی نیافتیم باید به نوشته های فراوان سانسکریت روی اوریم . اگر کشاکش روزگار بسیاری از اثار کتبی ایران را از میان برده ،خوشبختانه اثار هندوان که از خویشاوندان بسیار نزدیک ما هستند در سرزمین هندوستان بجای مانده که اثار کتبی انان با اثار کتبی ایران قدیم فقط تفاوت لهجه دارد چنانکه تفاوت لهجه میان پارسی باستان و اوستایی هم موجود است . اثار فراوان سانسکریت ( از کتب دینی ، داستانی و دانشی ) پشتیبان بسیار سترگ زبان فارسی است. یکی از اثاری که از سانسکریت به پهلوی(برزويه طبيب) ، از پهلوی به عربي(ابن مقفع) و از عربي به فارسی دري(نصرا..منشي) ترجمه شده کتاب دو شغال است که این اثر در زبان سانسکریت کره تکه و دمنکه و در زبان پهلوی کلیلک و دمنک و در زبان فارسی کلیله و دمنه نامیده می شود .
پهلوی ( پارسی میانه ) : میان پارسی میانه که ان را معمولا پهلوی خوانند و پارسی نو که زبان رایج کنونی ماست زبان دیگری فاصله نیست . پهلوی یعنی لهجه سرزمین پارت ، همان سرزمینی که در پارسی باستان ر سنگ نوشته های هخامنشیان پر تهوه خوانده شده و آن نام خراسان کنونی است.این وجه تسمیه ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس ، زبان رسمی ایران لهجه ای بوده زبان زد اقوام پارت که خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بوده اند. همانطور که پارسی باستان و پارسی نو (فارسی امروزی) را به سرزمین پارس (فارس) نسبت میدهند زبان پهلوی هم به مرز و بوم پارت (خراسان) نسبت داده شده است. کلمه پهلوی به زبان دوره اشکانیان و ساسانیان اطلاق می شود. نامیدن زبان پهلوی به زبان پارسی میانه به این اعتبار است که این زبان از نظر زمانی در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته واقع گردیده است. دوره رسمی پهلوی نهصد سال است یعنی از سال دویست و پنجاه قبل از میلاد مسیح با سرکار آمدن نخستین اشک (سر سلسله اشکانیان که از پارت یا خراسان امروزی برخاست) تا 651 بعد از میلاد مسیح (31 هجری) که سال کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند. آثار کتبی که از زبان پهلوی به ما رسیده نسبتا بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است. در تالیفات نوسندگان ایرانی و عرب قرون پیش نام های بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتاب های یونانی و سانسکریت به پهلوی برگردانده شده. اما امروزه با افسوس و دریغ جز همان نام ها چیز دیگری به جای نمانده است. باید به یاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد. آنچه را عرب در این سرزمین برانداخت و تباه ساخت پس از چند قرن دیگر یکسره به دست مغول نابود گردید. در این جا باید بیافزاییم که گذشته از شکست ایران به دست تازیان که به ناچار در این گونه پیشآمد های سخت سرمایه معنوی قومی از دست میرود (به ویژه اگر آن هم آورد پیروزمند خود به هیج وجه از تمدن بهره ای نداشته باشد و به تعصب شدید هم دچار باشد) سبب دیگری که از ذخیره هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم تغییر یافتن خط پهلوی است به خط ملت فاتح. پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین دیگر کسی تسخ موجود پهلوی را به همان خط پهلوی ننوشت و رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یاد بردند و دیگر کسی نتوانست آن را بخواند جز مشتی زرتشتیان. ناگزیر آنچه با این خط از روزگار پیش به جای مانده بود همچنان در گوشه و کنار افتاده و مورد توجه و استفاده کسی نبود تا اینکه زمانه هم کار خود را کرد و آن میراث مقدس نیاکان را گرد و خاک ساخت. اینچنین از نوشته های پهلوی که در هنگام شهریاری چهارصد ساله ساسانیان فراهم شده بود چیزی جز مشتی غبار پراکنده در این دیار به جای نماند.
پارسی دری (پارسی نو): پارسی نو زبان شهرهای شرقی و تاجیکان ناحیه ایران خاوری ، افغانستان، پامیر و ترکستان است. این زبان با زبان پارسی باستان که در کتیبه های هخامنشی به کار رفته مطابق است. در لغات پارسی نو از افعال ایرانی بسیار کاسته شده است و اشکال اسمی نیز به همین وجه از میان رفته اند. زبان عربی پیوسته در لغت پارسی نو تصرف کرده با این وجود خصایص این زبان از نظر اشکال کلمات به سهولت تشخیص داده می شود.
شایان ذکر این که زبان شناسان پارسی را بصورت خلاصه به سه زبان متعلق به سه دوره اطلاق کرده اند:
1-پارسی باستان یا فارسی هخامنشی که به زبان عهد هخامنشیان اطلاق می شده.
2-پارسی میانه یا پهلوی که شامل دو زبان پارتی (پهلوی شمالی - خراسان) و پهلوی ساسانی (پهلوی جنوبی - فارس) است.
3-پارسی نو (دری) که به زبان فارسی پس از اسلام اطلاق شده و هر گاه پارسی یا فارسی بطور مطلق گویند مراد همین پارسی نو است. در ضمن برهان قاطع در خصوص واژه دری چنین توضیح داده است :
دری : بفتح اول بر وزن پری ، لغت پارسی باستان است ،و وجه تسمیه ان را بعضی به فصیح تعبیر کرده اند و هر لغتی که در ان نقصانی نباشد دری گویند همچو اشکم و شکم و بگوی و گوی و بشنود وشنود و امثال اینها پس اشکم و بگوی و بشنود دری باشد . و جمعی گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که ان بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است .
برهان قاطع به چند زبان دیگر نیز بعنوان زبان های ایرانی اشاره نموده است که زبانهای مادی – ختنی – سغدی – خوارزمی – تنگ سروک و تخاری از ان جمله اند .
برهان قاطع در مقدمه خود پس از بررسی و چگونگی سیر تغییر و تحول زبان فارسی در صفحات 106 الی 110 به 17 لهجه ایرانی نيز اشاره نموده که لهجه خراسانی یکی از آنهاست .
منبع: مقدمه جلد اول برهان قاطع به قلم ابراهیم پورداود
در روزگار و شرایطی که بیم ان می رفت زبان عربی اثری از زبان کهن پارسی باقی نگذارد ، خوشبختانه زبان دری تا حد قابل توجهی توانست احیاگر زبان پارسی باشد و شایان ذکر اینکه فردوسی در قرن چهارم هجری بر ان شد که کار ناتمام دقیقی ( شاعر معروف دوره سامانیان ) را به پایان رساند و داستانهای کهن پارسی را با زبان پارسی دری به نظم دراورد. سرودن شاهنامه در شرایطی که زبان فارسی رو به نابودی و فراموشی می رفت شاهکاری بود که توانست روح تازه ای در کالبد زبان فارسی بدمد و کلمات و واژگان پارسی را تا امروز زنده نگه دارد و اگرهمت و تلاش فردوسی و دیگر افراد دوستدار زبان پارسی نبود شاید امروز اثری از زبان فارسی باقی نمی ماند و همانطور که خط پارسی به خط عربی تغییر یافت ، شاید زبان و گویش پارسی نیز به صورت کامل به عربی تغییر می یافت و همانند اتفاقی که در کشورهایی چون : مصر ، سوریه و عراق رخ داد ، سرزمین ما ایران نیز اکنون بعنوان یک کشور عرب زبان شناخته می شد .
نكته قابل توجه ديگر در خصوص حروف الفباي زبان پارسي اينكه : برابر مطالب مندرج در قسمت پيشگفتار كتاب چندجلدي شاهنامه فردوسي به نثر پارسي سره(تاليف دكتر ميترا مهرآبادي) شش حرف : ص - ض – ط – ظ – ع – ق جزء حروف پارسي نبوده و همچنين دكتر مهرآبادي در خصوص وارد شدن واژه هاي بيگانه در شاهنامه فردوسي ، آورده است كه بيش از هزار واژه بيگانه اعم از عربي ، تركي و واژه هايي كه ريشه در زبانهاي ديگر دارند در شاهنامه به كار رفته است .
از مفاد مطرح شده اینگونه استیفاد می گردد که زبان ولهجه نیز مانند تاریخ اگر به صورت مکتوب ثبت و ضبط نشوند به فراموشی سپرده می شود به خصوص در عصر حاضر که ارتباطات موضوع به فراموشی سپرده شدن زبان و لهجه های محلی را بیش از پیش تشدید نموده است . در این راستا این وبلاگ از علاقه مندان به حفظ گویش محلی خواهشمند است لغات و واژه هائی که درمحاوره مردم روستا متداول بوده ولی در حال حاضر رو به فراموشی گذاشته است یا هر واژه و اصطلاحی که مربوط به گویش خاص مردم روستا می شود را از طریق قسمت نظرات اعلام تا در اینده به صورت یک فرهنگ لغت بومی منتشر گردد .
تعدادی از لغتها ، واژه ها و اصطلاحات بومی : (توضیح اینکه برابر بررسی بعمل امده از فرهنگهای : دهخدا ،معین ، نفیسی و عمیدی اغلب این لغات دارای اصالت و ریشه کهن میباشند(
لغت تلفظ معنی
از دستی az desti از روی عمد – عمدا
اُو owآب
سر سوز sarsowz سبزه زار
انجی انجی anji anji ریز ریز
اَوسونه owsone افسانه
ایش eysh شور و شوق
چطو cheto چطور ،چگونه
افتو aftow آفتاب
ارمو armo آرمان
بابه babeh پدر
انگوشت چلیکک angosht chelikak بشکن (beshkan)
چسپوکchaspook زبر و چسبنده
وخه vakheh بلند شو
خالو khaloo دایی
گنده gandeh هرچیز ناپسند
دستارخو dastarkho این لغت در اصل از دو کلمه تشکیل شده است،دستار به معنی شال و خانچه به معنای سفره و به مرور زمان با تلفظ دستارخو در بین مردم روستا مصتلح شده است و معنی سفره را میدهد
بشي beshshi اين لغت در اصل دو مفهوم دارد كه معني لغوي آن يعني بشين ولي بيشتر اوقات از معني كنايه اي آن استفاده ميشود و اين مفهوم را ميرساند كه از اين كار دست بكش
بقیه لغات در قسمت 2...
.: Weblog Themes By Pichak :.